گروه فرهنگی مشرق - این دومین نشانه در سه ماه اخیر برای دوران تازه است. این بار با غلظت، وضوح و شفافیتی بیشتر. اگر در دوران جشنواره، فیلمی به نام «شیار 143» نقطه رسیدن همه گروهها و علایق مذهبی و حتی سیاسی به یکدیگر بود، حالا اینجا در ابتدای سال 1393 شمسی، در روزگار جدید ایرانیها؛ «پایتخت 3» آخرین دستپخت سیروس مقدم، نقطه بزرگ همگرایی، یکی شدن و وحدتنظر همه ایرانیها، از چپ و راست تا انقلابی و بیعلاقه بود. و همه اینها در شرایطی بود که هر دو فیلم و به ویژه «پایتخت 3» یکی از بزرگترین فریادهای آرمانخواهانه در رسانههای ایرانی با رگههای پررنگ مذهبی در سالیان اخیر بود و با همه این مایههای محتوایی به طور مطلق جز چند بیسلیقگی بیهوده مخالفی نداشت و این اتفاق جدیدی در تلویزیون که نه در رسانههای ایرانی است.داریم فیلمها و سریالهایی از تلویزیون و سینمایمان میبینیم که خنثی نیستند، برای جلب نظر و بلند نشدن صدای مخالف، هر نوع ورود ایدئولوژیک به محصولاتشان را ممنوع نکردهاند و در عین حال در زیر چتر بزرگی به نام ایران، آرام گرفتهاند.
اگر قرار باشد تعریفی، مصداقی و نمونهای برای چیزی به نام «سینما و هنر ملی» تعریف کنیم احتمالا به چیزی بیشتر از این دو نمونه درخشان معاصر نخواهیم رسید.
سیروس مقدم، معمار «پایتخت 3» در دفتر قدیمی و کوچکش در یکی از خیابانهای فرعی قیطریه، در شمال شهر تهران روبروی ماسوالات ما نشست. در شرایطی که اینبار با اعتماد به نفسی فراتر از سال گذشته و فراتر از همه این سالها، از دوران تازهاش سخن میگفت. خبرنگاران بیرون صف کشیده بودند و سیروس مقدم آرام و آرام چایش را هم میزد.
آقای مقدم، سال پیش، درست در همین روزهای ابتدایی بعد از تعطیلات،درست روی همین مبل راحتی و از همین زاویه روبروی شما نشستیم. یادم میآید که اولین سوالی که از شما پرسیدم این بود که حالا شما یکی از مهمترین آدمهای تلویزیون ایران هستید. آدمی که هر محصول تلویزیونیاش یک اتفاق مهم است. حالا با پخش «پایتخت 3» اتفاقات دیگری افتاده است. نمیدانم چهقدر واکنشهای ایرانیها به «پایتخت 3» را دنبال کردهاید. اما حالا دیگر به راحتی میشود گفت که تاثیر خاص محصول شما مرزهای تلویزیون را طی کرده است و «پایتخت3» تبدیل به یک موج رسانهای شده است. دوست دارم اینبار با این سوال از شما شروع کنیم: آقای مقدم حالا دیگر شما یکی از مهمترین آدمهای رسانه ما هستید. سیروس مقدم چه مسیری طی کرده است تا امروز خودش تبدیل به یک رسانه شده است
سیروس مقدم در این سالها تلاش کرده است که تا آنجایی که میتواند به مردم دروغ نگویید و فقط حرفهایی بزند که به درد مردم بخورد. حرفهایی را در قصههایش بزند که برگرفته از زندگی واقعی خود مردم باشد.فقط شعارش را هم نمیدهد، هنوز در این سن و سال ارتباطش را با مردم قطع نکرده است و هنوز اعتقاد دارد که وقتی نفس مردم در کاری دمیده شود آن کار زنده و پویاست.اما از همه اینها مهمتر اینکه سیروس مقدم تجربهگراست. یعنی هیچ وقت احساس نکرده است که قله را فتح کرده است و حالا وقت استراحت است.حتی با همین موفقیت «پایتخت 3».
اعتقاد من این است که تا یک زمان محدودی میشود قورباغه را رنگ کرد و جای چیز دیگری به مردم قالب کرد، تا یک زمانی میشوددروغ را جای حقیقت به مردم انداخت، اما این زمان محدود است، بالاخره زمانی میرسد که خود مردم کمکم کشف میکنند که با چه آدمی طرف هستند. مردم ایران فوقالعاده باهوش و بادرایت هستند، نیاز به زمان زیادی ندارند، خیلی زود فرق دوغ و دوشاب را میفهمند، فرق اصل و جعل را تشخصی بدهند، کپی و اصل را خیلی راحت متمایز میکنند از همدیگر و من در تمام این مدت سعی کردم حداقل کاری که میکنم این باشد که چیزی را جعل نکنم. چیزی که به آن اعتقادی ندارم در سریالهایم نباشد.
آقای مقدم تا از بحث رد نشدیم، همینجا کمی توقف کنیم؛ یکی از مهمترین ابهامات طرح شده در «پایتخت 3» سفارشی بودن و از بالا آمدن بخشهای هر چند کوچکی از سریال بود. سریال رگههای عمیق مذهبی داشت و رسانهها و حتی بخشی از مردم عادت کردهاند که در همه این سالها اولین مواجهه با این رگهها، سفارشی دانستن و تصور کردن گنجایش این بخشها با یک دستور مدیریتی باشد، یا حتی با روشهای عامیانهتری مثل توجیه به فرار از ممیزی و این حرفها
خدا را شاهد و گواه میگیرم، از همه گروه ما میتوانید بپرسید، یک فریم کار سفارشی در این پروژه نبوده است و یک کلمه را نویسندگان ما علی رغم اعتقادشان وارد فیلمنامه نکردند و هیچگاه هم سازمان سفارش دهنده کار، چیزی را برای گنجاندن در سریال به ما اعلام نکرده است، بجز یک مطلب که آن هم خواسته من بوده و من به آن اعتقاد داشتم و اضافه کردم که آن هم بحث هدفمند کردن یارانهها بود. آن هم به شخص من هم بازمیگشت و ممکن است گروه هم به شخص مقدم اعتراض کرده باشند. من به شخصه معتقدم که اگر دولت کاری انجام می دهد که همه با آن موافقند ما هم وظیفه داریم که در جایگاه خودمان در حد یک جمله از آن حرکت حمایت کنیم. در بقیه موارد همه چیز براساس نظر و دیدگاه اعضای گروه بوده و هیچ تحمیلی از سوی دیگران رخ نداده است.
واقعیش این است که اصلا این حرفها به من نمیخورد. در تمام طول کاریام این یک اصل اساسی برای من بود که چیزی را که به آن اعتقاد نداشتم در سریالهایم راه ندهم. در پایتخت هم همینطور است. یعنی همه تلاش ما این بود که مسائلی را مطرح کنیم که به آن اعتقاد داریم. اگر بحث امام رضا در سریال میشود نه سفارش کسی است نه برای فرار از ممیزی هاست و نه دامن زدن به چیزی که ما را به آن متهم میکنند، خرافات. این اعتقاد قلبی ماست و نمونههایی زیادی هم دیدهایم. شما باور نمیکنید. عزیزی از مدیران قبلی سازمان چند روز پیش به خانم غفوری زنگ زده بود و تبریک گفته بود برای پایتخت. من فرصت نکردم که با او تماس بگیرم و تشکر کنم. دیشب بالاخره فرصت دست داد و زنگ زدم به ایشان. وقتی موبایل را برداشت در آستانه ورود به حرم مطهر امام رضا بود و من و خانم غفوری به شدت هیجان زده شدیم. گوشی را گرفت رو به حرم و دقیقا مثل پایتخت ما شروع کردیم به حرف زدن با امام رضا(ع) .از سریال چهاردیواری تا همین پایتخت در همه کارهایم این نشانه بوده است.اگر میبینیم که کاراکتر چینی ما با امام رضا آنگونه ارتباط برقرار میکند این باور ماست که چیزی به اسم معنویات ربطی به نژاد، زبان، ملیت و ... ندارد و این باور عمومی و درونی همه آدمهاست.
البته این را هم باید بگویم که بخشی از وجود این رگههای مذهبی و معنوی به درونیات قلبی ما برمیگردد، اما بخشی از آن هم به واقعیات زندگی ما برمیگردد. ما نمیتوانیم دروغ بگوییم. اینها چیزهای است که برای همه مردم اتفاق افتاده است. همین قصه خوردن قرعه شماره 8 به نقی معمولی و استراحت خوردن قصهای واقعی بود که مجید خدایی، کشتیگیر مشهور برای ما تعریف کرده بود.
من فکر میکنم اینها همه بحثهای حاشیهای است. خود مردم بهتر از هر کسی میدانند که چه کسی ریا میکند و چه کسی جعل میکند و دروغ میگوید. مردم صداقت «پایتخت» را کشف کردهاند و میدانند که با آنها صادق بودیم.
آقای مقدم مسیر رسیدن به جایگاه خاص رسانهای امروزتان مسیر راحتی نبوده است. دوست دارم بدانم اگر خودتان برگردید و به گذشته نگاه کنید روند مسیرتان را چگونه میبییند؟ شما واقعا فرق کردهاید؟ خودتان جهشی در کارهایتان میبینید یا معتقدید سیروس مقدم پایتخت همان سیروس مقدم قبل است و امروز ادامه روند طبیعی همان مسیر است. اگر واکنش رسانههای عمومی در زمان پخش یکی از سریالهای میانیتان را با واکنش امروز رسانهها به «پایتخت» مقایسه کنیم باور نخواهیم کرد که در مورد یک نفر صبحت میکنیم.
من نه دانشکده سینما رفتم و نه تحصیلات آکادمیک این رشته را دارم و نه اصلا دو واحد درسی در مورد تلویزیون گذراندهام. هر چیزی که هست بر حسب تجربه و علاقهای است که من به سریالسازی داشتم. تاریخچه کارنامه بنده را نگاه کنید به سالهای قبل از انقلاب برمیکردد و از آن موقع من در حال تجربهام. خب طبیعی است که مسیر تجربهگرایی یک مسیر پر آزمون و خطاست. این طبیعت این مسیر است. و من در همین مسیر تجربهکردن به این جایگاه رسیدهام. این قابل انکار نیست.
اما اگر از من بخواهید مسیرم را طبقه بندی کنیم میتوانم به این اشاره کنم که من از یک تلاش برای پیچدگی در فرم و محتوا رسیدهام به سادگی در فرم و محتوا. ما در کلاسهای آکادمیک نقاشی هم چنین چیزی را میدیدیم. یعنی به ما میگفتند که شما مجبورید که یک دوره پیچیدهسازی را طی کنید تا برسید به این ساختار ساده. این همان مسیری بود که من در فیلمسازی طی کردم. البته به تدریج و کمکم. اما الان واقعا به این نتیجه رسیدهام که هر چه بیشتر بتوانم زندگی واقعی، ساده و معمولی مردم را البته با بار دراماتیک نمایش دهم موفقتر بودهام. این چیزی است که در تجربه به آن رسیدهام و امروز شما میبینید که هر چه جلوتر میروم این سادگی بیشتر میشود و دلیلش هم چیزی جز این نیست که سیر سریالسازی سیروس مقدم روز به روز در حال مردمیتر شدن است . روز به روز در حال نزدیکتر شدن به مردم.
البته که باید دقت شود که این سادهسازی با سادهانگاری و سطحینگری به شدت متفاوت است. ما در پایتخت سادهترین شکل روایت را در پیش گرفتیم، اما اصلا کار سطحی، ابتذال گونه بازسازی نشده. روایت ما عین طبیعت نیست، بلکه انتخاب شده، چیزهای خوب و دلچسبش انتخاب شده و چیزهای بی خاصیت آن دور ریخته شده است. در جنس بازیها، انتخاب بازیگران و لحن گفتار هم همین طور است. چنین اتفاقی براساس تجربه رخ داده است و محور اصلی آن هم شاید برخی براساس شعار و کذب و ریا برداشت کنند اما اعتقاد خود من است.
درست از زمان رفتن من به خانه خدا و بازگشتم، مسیر سریال سازی من عوض شد، قصههایی که به بنده پیشنهاد شده و شرایطی که در آن کار کردم اساسا عوض شد. از سریال «اغما» آغاز شده و پس ازآن «رستگاران»، «پیامک از دیار باقی»، «زیر هشت» و... در همه اینها، کار به شدت اجتماعی و مردمی میشود، یعنی به دردها نزدیک تر میشود و مشکلات مردم را موشکافی میکند . در ادامه مسیر به سریال «چک برگشتی» درست در زمان بحران ارز و طلا میرسیم و پس از آن هم کاملترین گونه آن، یعنی سریال «پایتخت» که به اعتقاد من در برخی مواقع اصلا قابل تشخیص نیست که زندگی همسایه کناری ما هست یا یک سریال است.
اگر بخواهید یک فرمول برای قدم زدن در مرز بین سادگی و سادهانگاری برای ما بگویید چه میگویید. ما نمونههایی داشتهایم که با همین فرمول سادگی و روایت عین به عین واقعیت نهایتا به ابتذال و روزمرگی رسیده اند
ما در نقاشی دو سبک داریم که تعریف آنها خیلی به هم نزدیک است اما به لحاظ ماهیت خیلی با هم فرق میکنند. یک سبکی است به اسم ناتورالیسم، این سبک یعنی بازسازی عین به عین طبیعت مانند عکاسی، سبک دیگری هم داریم به اسم رئالیسم، معنی این هم همان است یعنی بازگویی عین به عین واقعیت، اما یک تفاوتی در ماهیت با ناتورالیسم دارند، شما وقتی با ناتورالیسم و عکاس وار بودن به سراغ طبیعت میروید، حق هیچگونه دخل و تصرفی در آن ندارید، نمیتوانید یک گل زرد را قرمز نشان دهید، اما وقتی وارد سبک رئالیسم میشوید، اصول این سبک به شما میگوید که چکیده بخش های مختلف، مفید، سازنده و تاثیرگذار زندگی را از یک زندگی ملال آور کش دار طولانی انتخاب کن، یک خط تسبیح از آن رد کن، درامش کن ، تعیین هدفمندش کن و روایتش کن. این میشود رئالیسم. وقتی میگوییم یک آدم معولی میآید و یک کشتی گیر قهرمان میشود، اینجا ما تغییری د رواقعیت انجام ندادهایم، در واقعیت این اتفاق ممکن است، اما هدفی پشتش خوابیده است، هدفش ایجاد غرور ملی و افزایش غرور اجتماعی است. اما با ناتورالیسم فقط میتوانیم یک کشتی واقعی را نشان دهیم. ما در کشتی واقعی به تعداد انگشتان دست هم قهرمان نداریم اما در سریال سازی میتوانید از همه افراد معمولی یک قهرمان بسازید. این تفاوت کار واقع گرایانه از طبیعت گرایانه است.
شما در زندگی طبیعی صبح تا شب که به صورت مستند خیلی خیلی هم رئال است، تمام چیزهای با خاصیت و بی خاصیت را کنار هم دارید و طبیعتا این چیزها آنچنان به هم نزدیک هستند که شما هیجان نمیشوید. اما وقتی انتخاب میکند و چیزهای بیخاصیت را دور میریزید، ممکن است از 10 دقیقه از یک روز زندگی شما قصهای زیبا ساخته شود که خودتان را هم به وجد بیاورد، اما بقیه آن تکرار و ملالآور است. من در همه کارها به خصوص «پایتخت» تلاش کردم مرز بین طبیعتگرایی و واقع گرایی را حفظ کنیم، در بازیها هم همین طور است، در زندگی 24 ساعت شاید یک بار هم بغض نکنیم اما در 24 ساعت درامیزه شدهای که ما انتخاب میکنیم و نمایش میدهیم یک چایی با استکان نعلبکی خوردن بغض شما را میترکاند.
آقای مقدم ما این سالها در مورد چیزی به اسم سینمای ملی مفصل صحبت کردهایم و نهایتا هم هنوز این بحثها به نتیجه مشخصی نرسیده است، من وقتی که پایتخت را میدیدم و به خصوص واکنشهای به این سریال را رصد میکردم، یاد فیلمی در جشنواره فجر میافتادم فیلم «شیار 143»،نکته شباهت این دو محصول این بود که آدمهایی با موضع گیری های سیاسی، مذهبی و فرهنگی مختلف و حتی متضاد سر این دو میتونستند به توافق برسند، به نظر میرسد اگر بخواهیم تعریفی برای سینمای ملی و هنر ملی داشته باشیم همین است. این اتفاق جدیدی است. پایتخت از ترس درآمدن صدای کسی یا از ترس متهم نشدن به سفارشی بودن، کارش را آنقدر تقلیل نداد که نهایتا چیزی از اصول مذهبی و ایدئولوژیک اکثریت ایرانیها باقی نماند و در عین حال کسی هم علیهاش بلند نشد.
اصلا هدف «پایتخت3» همین بود، شما اگر مصاحبه های چهار ماه پیش من را بخوانید از من پرسیده شده که در «پایتخت 1» بحث مهاجرت را داشتید، «پایتخت 2» بحث گنبد و گلدسته و مذهب به عنوان عاملی برای وحدت، در «پایتخت 3» چه میخواهید بگویید؟ چهار ماه پیش من گفتم به دنبال ایجاد یک غرور و انسجام ملی در لوای یک قصه بومی و محلی هستم.
شما یک قهرمان محلی را میآورید، چون کشتی برای آن محل یعنی مازندران است، اما نتیجهاش چیزی میشود که یک ملت، یک ایران به آن افتخار میکند. هیچ ایرانیای وجود ندارد که به پرچمش بی تعصب باشد. ممکن است سیاسیون با یکدیگر و جناح های مختلف با هم مشکل داشته باشند، اما بعید میدانم کسی به پرچم کشورش بیتعصب باشد، وقتی ما نقی را با پرچم جمهوری اسلامی ایران بالا میبریم، داریم یک بحث ملی را مطرح میکنیم و اخباری که به ما میرسد این است که حتی ناراضیان وفراریان آن طرف آب که حتی در یک جاهایی با ما مرز جدی دارند هم از این سریال دفاع میکنند. حامی و بیننده آن هستند، خب این اثر ویژگی ملی دارد، یعنی یک غروری را در ملت ایجاد کرده که با همه دشمنیهای و اختلاف عقیدهها، حول یک محور متحد میشوند و یک حرف را میزنند.
اگر تعریف غرور ملی را این چیزی که گفتم بدانید، سریال «پایتخت» هم یک سریال بومی و محلی است و از طرف دیگر و بالاتر به شدت یک سریال ملی است که تمام اقشار جامعه را دور خود گرد آورده است به جز بخشی از جامعه که طلا هم به آنها بدهید میگویند برنز است، اما من فکر میکنم 99 درصد بر این باورند که سریال «پایتخت» کارکرد ملی داشته است.
اگر قرار باشد تعریفی، مصداقی و نمونهای برای چیزی به نام «سینما و هنر ملی» تعریف کنیم احتمالا به چیزی بیشتر از این دو نمونه درخشان معاصر نخواهیم رسید.
سیروس مقدم، معمار «پایتخت 3» در دفتر قدیمی و کوچکش در یکی از خیابانهای فرعی قیطریه، در شمال شهر تهران روبروی ماسوالات ما نشست. در شرایطی که اینبار با اعتماد به نفسی فراتر از سال گذشته و فراتر از همه این سالها، از دوران تازهاش سخن میگفت. خبرنگاران بیرون صف کشیده بودند و سیروس مقدم آرام و آرام چایش را هم میزد.
آقای مقدم، سال پیش، درست در همین روزهای ابتدایی بعد از تعطیلات،درست روی همین مبل راحتی و از همین زاویه روبروی شما نشستیم. یادم میآید که اولین سوالی که از شما پرسیدم این بود که حالا شما یکی از مهمترین آدمهای تلویزیون ایران هستید. آدمی که هر محصول تلویزیونیاش یک اتفاق مهم است. حالا با پخش «پایتخت 3» اتفاقات دیگری افتاده است. نمیدانم چهقدر واکنشهای ایرانیها به «پایتخت 3» را دنبال کردهاید. اما حالا دیگر به راحتی میشود گفت که تاثیر خاص محصول شما مرزهای تلویزیون را طی کرده است و «پایتخت3» تبدیل به یک موج رسانهای شده است. دوست دارم اینبار با این سوال از شما شروع کنیم: آقای مقدم حالا دیگر شما یکی از مهمترین آدمهای رسانه ما هستید. سیروس مقدم چه مسیری طی کرده است تا امروز خودش تبدیل به یک رسانه شده است
سیروس مقدم در این سالها تلاش کرده است که تا آنجایی که میتواند به مردم دروغ نگویید و فقط حرفهایی بزند که به درد مردم بخورد. حرفهایی را در قصههایش بزند که برگرفته از زندگی واقعی خود مردم باشد.فقط شعارش را هم نمیدهد، هنوز در این سن و سال ارتباطش را با مردم قطع نکرده است و هنوز اعتقاد دارد که وقتی نفس مردم در کاری دمیده شود آن کار زنده و پویاست.اما از همه اینها مهمتر اینکه سیروس مقدم تجربهگراست. یعنی هیچ وقت احساس نکرده است که قله را فتح کرده است و حالا وقت استراحت است.حتی با همین موفقیت «پایتخت 3».
اعتقاد من این است که تا یک زمان محدودی میشود قورباغه را رنگ کرد و جای چیز دیگری به مردم قالب کرد، تا یک زمانی میشوددروغ را جای حقیقت به مردم انداخت، اما این زمان محدود است، بالاخره زمانی میرسد که خود مردم کمکم کشف میکنند که با چه آدمی طرف هستند. مردم ایران فوقالعاده باهوش و بادرایت هستند، نیاز به زمان زیادی ندارند، خیلی زود فرق دوغ و دوشاب را میفهمند، فرق اصل و جعل را تشخصی بدهند، کپی و اصل را خیلی راحت متمایز میکنند از همدیگر و من در تمام این مدت سعی کردم حداقل کاری که میکنم این باشد که چیزی را جعل نکنم. چیزی که به آن اعتقادی ندارم در سریالهایم نباشد.
آقای مقدم تا از بحث رد نشدیم، همینجا کمی توقف کنیم؛ یکی از مهمترین ابهامات طرح شده در «پایتخت 3» سفارشی بودن و از بالا آمدن بخشهای هر چند کوچکی از سریال بود. سریال رگههای عمیق مذهبی داشت و رسانهها و حتی بخشی از مردم عادت کردهاند که در همه این سالها اولین مواجهه با این رگهها، سفارشی دانستن و تصور کردن گنجایش این بخشها با یک دستور مدیریتی باشد، یا حتی با روشهای عامیانهتری مثل توجیه به فرار از ممیزی و این حرفها
خدا را شاهد و گواه میگیرم، از همه گروه ما میتوانید بپرسید، یک فریم کار سفارشی در این پروژه نبوده است و یک کلمه را نویسندگان ما علی رغم اعتقادشان وارد فیلمنامه نکردند و هیچگاه هم سازمان سفارش دهنده کار، چیزی را برای گنجاندن در سریال به ما اعلام نکرده است، بجز یک مطلب که آن هم خواسته من بوده و من به آن اعتقاد داشتم و اضافه کردم که آن هم بحث هدفمند کردن یارانهها بود. آن هم به شخص من هم بازمیگشت و ممکن است گروه هم به شخص مقدم اعتراض کرده باشند. من به شخصه معتقدم که اگر دولت کاری انجام می دهد که همه با آن موافقند ما هم وظیفه داریم که در جایگاه خودمان در حد یک جمله از آن حرکت حمایت کنیم. در بقیه موارد همه چیز براساس نظر و دیدگاه اعضای گروه بوده و هیچ تحمیلی از سوی دیگران رخ نداده است.
واقعیش این است که اصلا این حرفها به من نمیخورد. در تمام طول کاریام این یک اصل اساسی برای من بود که چیزی را که به آن اعتقاد نداشتم در سریالهایم راه ندهم. در پایتخت هم همینطور است. یعنی همه تلاش ما این بود که مسائلی را مطرح کنیم که به آن اعتقاد داریم. اگر بحث امام رضا در سریال میشود نه سفارش کسی است نه برای فرار از ممیزی هاست و نه دامن زدن به چیزی که ما را به آن متهم میکنند، خرافات. این اعتقاد قلبی ماست و نمونههایی زیادی هم دیدهایم. شما باور نمیکنید. عزیزی از مدیران قبلی سازمان چند روز پیش به خانم غفوری زنگ زده بود و تبریک گفته بود برای پایتخت. من فرصت نکردم که با او تماس بگیرم و تشکر کنم. دیشب بالاخره فرصت دست داد و زنگ زدم به ایشان. وقتی موبایل را برداشت در آستانه ورود به حرم مطهر امام رضا بود و من و خانم غفوری به شدت هیجان زده شدیم. گوشی را گرفت رو به حرم و دقیقا مثل پایتخت ما شروع کردیم به حرف زدن با امام رضا(ع) .از سریال چهاردیواری تا همین پایتخت در همه کارهایم این نشانه بوده است.اگر میبینیم که کاراکتر چینی ما با امام رضا آنگونه ارتباط برقرار میکند این باور ماست که چیزی به اسم معنویات ربطی به نژاد، زبان، ملیت و ... ندارد و این باور عمومی و درونی همه آدمهاست.
البته این را هم باید بگویم که بخشی از وجود این رگههای مذهبی و معنوی به درونیات قلبی ما برمیگردد، اما بخشی از آن هم به واقعیات زندگی ما برمیگردد. ما نمیتوانیم دروغ بگوییم. اینها چیزهای است که برای همه مردم اتفاق افتاده است. همین قصه خوردن قرعه شماره 8 به نقی معمولی و استراحت خوردن قصهای واقعی بود که مجید خدایی، کشتیگیر مشهور برای ما تعریف کرده بود.
من فکر میکنم اینها همه بحثهای حاشیهای است. خود مردم بهتر از هر کسی میدانند که چه کسی ریا میکند و چه کسی جعل میکند و دروغ میگوید. مردم صداقت «پایتخت» را کشف کردهاند و میدانند که با آنها صادق بودیم.
آقای مقدم مسیر رسیدن به جایگاه خاص رسانهای امروزتان مسیر راحتی نبوده است. دوست دارم بدانم اگر خودتان برگردید و به گذشته نگاه کنید روند مسیرتان را چگونه میبییند؟ شما واقعا فرق کردهاید؟ خودتان جهشی در کارهایتان میبینید یا معتقدید سیروس مقدم پایتخت همان سیروس مقدم قبل است و امروز ادامه روند طبیعی همان مسیر است. اگر واکنش رسانههای عمومی در زمان پخش یکی از سریالهای میانیتان را با واکنش امروز رسانهها به «پایتخت» مقایسه کنیم باور نخواهیم کرد که در مورد یک نفر صبحت میکنیم.
من نه دانشکده سینما رفتم و نه تحصیلات آکادمیک این رشته را دارم و نه اصلا دو واحد درسی در مورد تلویزیون گذراندهام. هر چیزی که هست بر حسب تجربه و علاقهای است که من به سریالسازی داشتم. تاریخچه کارنامه بنده را نگاه کنید به سالهای قبل از انقلاب برمیکردد و از آن موقع من در حال تجربهام. خب طبیعی است که مسیر تجربهگرایی یک مسیر پر آزمون و خطاست. این طبیعت این مسیر است. و من در همین مسیر تجربهکردن به این جایگاه رسیدهام. این قابل انکار نیست.
اما اگر از من بخواهید مسیرم را طبقه بندی کنیم میتوانم به این اشاره کنم که من از یک تلاش برای پیچدگی در فرم و محتوا رسیدهام به سادگی در فرم و محتوا. ما در کلاسهای آکادمیک نقاشی هم چنین چیزی را میدیدیم. یعنی به ما میگفتند که شما مجبورید که یک دوره پیچیدهسازی را طی کنید تا برسید به این ساختار ساده. این همان مسیری بود که من در فیلمسازی طی کردم. البته به تدریج و کمکم. اما الان واقعا به این نتیجه رسیدهام که هر چه بیشتر بتوانم زندگی واقعی، ساده و معمولی مردم را البته با بار دراماتیک نمایش دهم موفقتر بودهام. این چیزی است که در تجربه به آن رسیدهام و امروز شما میبینید که هر چه جلوتر میروم این سادگی بیشتر میشود و دلیلش هم چیزی جز این نیست که سیر سریالسازی سیروس مقدم روز به روز در حال مردمیتر شدن است . روز به روز در حال نزدیکتر شدن به مردم.
البته که باید دقت شود که این سادهسازی با سادهانگاری و سطحینگری به شدت متفاوت است. ما در پایتخت سادهترین شکل روایت را در پیش گرفتیم، اما اصلا کار سطحی، ابتذال گونه بازسازی نشده. روایت ما عین طبیعت نیست، بلکه انتخاب شده، چیزهای خوب و دلچسبش انتخاب شده و چیزهای بی خاصیت آن دور ریخته شده است. در جنس بازیها، انتخاب بازیگران و لحن گفتار هم همین طور است. چنین اتفاقی براساس تجربه رخ داده است و محور اصلی آن هم شاید برخی براساس شعار و کذب و ریا برداشت کنند اما اعتقاد خود من است.
درست از زمان رفتن من به خانه خدا و بازگشتم، مسیر سریال سازی من عوض شد، قصههایی که به بنده پیشنهاد شده و شرایطی که در آن کار کردم اساسا عوض شد. از سریال «اغما» آغاز شده و پس ازآن «رستگاران»، «پیامک از دیار باقی»، «زیر هشت» و... در همه اینها، کار به شدت اجتماعی و مردمی میشود، یعنی به دردها نزدیک تر میشود و مشکلات مردم را موشکافی میکند . در ادامه مسیر به سریال «چک برگشتی» درست در زمان بحران ارز و طلا میرسیم و پس از آن هم کاملترین گونه آن، یعنی سریال «پایتخت» که به اعتقاد من در برخی مواقع اصلا قابل تشخیص نیست که زندگی همسایه کناری ما هست یا یک سریال است.
اگر بخواهید یک فرمول برای قدم زدن در مرز بین سادگی و سادهانگاری برای ما بگویید چه میگویید. ما نمونههایی داشتهایم که با همین فرمول سادگی و روایت عین به عین واقعیت نهایتا به ابتذال و روزمرگی رسیده اند
ما در نقاشی دو سبک داریم که تعریف آنها خیلی به هم نزدیک است اما به لحاظ ماهیت خیلی با هم فرق میکنند. یک سبکی است به اسم ناتورالیسم، این سبک یعنی بازسازی عین به عین طبیعت مانند عکاسی، سبک دیگری هم داریم به اسم رئالیسم، معنی این هم همان است یعنی بازگویی عین به عین واقعیت، اما یک تفاوتی در ماهیت با ناتورالیسم دارند، شما وقتی با ناتورالیسم و عکاس وار بودن به سراغ طبیعت میروید، حق هیچگونه دخل و تصرفی در آن ندارید، نمیتوانید یک گل زرد را قرمز نشان دهید، اما وقتی وارد سبک رئالیسم میشوید، اصول این سبک به شما میگوید که چکیده بخش های مختلف، مفید، سازنده و تاثیرگذار زندگی را از یک زندگی ملال آور کش دار طولانی انتخاب کن، یک خط تسبیح از آن رد کن، درامش کن ، تعیین هدفمندش کن و روایتش کن. این میشود رئالیسم. وقتی میگوییم یک آدم معولی میآید و یک کشتی گیر قهرمان میشود، اینجا ما تغییری د رواقعیت انجام ندادهایم، در واقعیت این اتفاق ممکن است، اما هدفی پشتش خوابیده است، هدفش ایجاد غرور ملی و افزایش غرور اجتماعی است. اما با ناتورالیسم فقط میتوانیم یک کشتی واقعی را نشان دهیم. ما در کشتی واقعی به تعداد انگشتان دست هم قهرمان نداریم اما در سریال سازی میتوانید از همه افراد معمولی یک قهرمان بسازید. این تفاوت کار واقع گرایانه از طبیعت گرایانه است.
شما در زندگی طبیعی صبح تا شب که به صورت مستند خیلی خیلی هم رئال است، تمام چیزهای با خاصیت و بی خاصیت را کنار هم دارید و طبیعتا این چیزها آنچنان به هم نزدیک هستند که شما هیجان نمیشوید. اما وقتی انتخاب میکند و چیزهای بیخاصیت را دور میریزید، ممکن است از 10 دقیقه از یک روز زندگی شما قصهای زیبا ساخته شود که خودتان را هم به وجد بیاورد، اما بقیه آن تکرار و ملالآور است. من در همه کارها به خصوص «پایتخت» تلاش کردم مرز بین طبیعتگرایی و واقع گرایی را حفظ کنیم، در بازیها هم همین طور است، در زندگی 24 ساعت شاید یک بار هم بغض نکنیم اما در 24 ساعت درامیزه شدهای که ما انتخاب میکنیم و نمایش میدهیم یک چایی با استکان نعلبکی خوردن بغض شما را میترکاند.
آقای مقدم ما این سالها در مورد چیزی به اسم سینمای ملی مفصل صحبت کردهایم و نهایتا هم هنوز این بحثها به نتیجه مشخصی نرسیده است، من وقتی که پایتخت را میدیدم و به خصوص واکنشهای به این سریال را رصد میکردم، یاد فیلمی در جشنواره فجر میافتادم فیلم «شیار 143»،نکته شباهت این دو محصول این بود که آدمهایی با موضع گیری های سیاسی، مذهبی و فرهنگی مختلف و حتی متضاد سر این دو میتونستند به توافق برسند، به نظر میرسد اگر بخواهیم تعریفی برای سینمای ملی و هنر ملی داشته باشیم همین است. این اتفاق جدیدی است. پایتخت از ترس درآمدن صدای کسی یا از ترس متهم نشدن به سفارشی بودن، کارش را آنقدر تقلیل نداد که نهایتا چیزی از اصول مذهبی و ایدئولوژیک اکثریت ایرانیها باقی نماند و در عین حال کسی هم علیهاش بلند نشد.
اصلا هدف «پایتخت3» همین بود، شما اگر مصاحبه های چهار ماه پیش من را بخوانید از من پرسیده شده که در «پایتخت 1» بحث مهاجرت را داشتید، «پایتخت 2» بحث گنبد و گلدسته و مذهب به عنوان عاملی برای وحدت، در «پایتخت 3» چه میخواهید بگویید؟ چهار ماه پیش من گفتم به دنبال ایجاد یک غرور و انسجام ملی در لوای یک قصه بومی و محلی هستم.
شما یک قهرمان محلی را میآورید، چون کشتی برای آن محل یعنی مازندران است، اما نتیجهاش چیزی میشود که یک ملت، یک ایران به آن افتخار میکند. هیچ ایرانیای وجود ندارد که به پرچمش بی تعصب باشد. ممکن است سیاسیون با یکدیگر و جناح های مختلف با هم مشکل داشته باشند، اما بعید میدانم کسی به پرچم کشورش بیتعصب باشد، وقتی ما نقی را با پرچم جمهوری اسلامی ایران بالا میبریم، داریم یک بحث ملی را مطرح میکنیم و اخباری که به ما میرسد این است که حتی ناراضیان وفراریان آن طرف آب که حتی در یک جاهایی با ما مرز جدی دارند هم از این سریال دفاع میکنند. حامی و بیننده آن هستند، خب این اثر ویژگی ملی دارد، یعنی یک غروری را در ملت ایجاد کرده که با همه دشمنیهای و اختلاف عقیدهها، حول یک محور متحد میشوند و یک حرف را میزنند.
اگر تعریف غرور ملی را این چیزی که گفتم بدانید، سریال «پایتخت» هم یک سریال بومی و محلی است و از طرف دیگر و بالاتر به شدت یک سریال ملی است که تمام اقشار جامعه را دور خود گرد آورده است به جز بخشی از جامعه که طلا هم به آنها بدهید میگویند برنز است، اما من فکر میکنم 99 درصد بر این باورند که سریال «پایتخت» کارکرد ملی داشته است.